سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معجزه بین راه

امام حسین علیه السلام در مسیر راه کربلا هنگامی که به صحرای ثعلبیه رسید در آنجا خیمة سیاه سوخته ای دید، کنار خیمه رفت، پیرزن فقیری را در آنجا دید و احوال او را پرسید، او گفت ما دام دار هستیم، پسرم بنام وهب با همسرش هانیه به صحرا رفته اند، ما در این بیابان از بی آبی در مضیقه هستیم، اگر آب می داشتیم بسیار خوب بود، امام علیه السلام سنگی را که در آنجا بود از جا کند، آب خوشگواری پیدا شد و از آن بیرون آمد، پیرزن شادمان شد و از امام حسین علیه السلام تشکر کرد.

حضرت با کاروان به سوی کربلا حرکت کردند، صاحب خیمه، وهب آمد وضع را دگرگون دید پس از جستجو از مادر مطلع شد که امام حسین علیه السلام آمده و شب قبل هم او را در خواب دیده بود گفت: مادر برخیز به او ملحق شویم وهب و مادرش و همسرش که هر سه نصرانی بودند به کاروان امام حسین علیه السلام ملحق شدند و اسلام را اختیار کردند و روز عاشورا وهب در کربلا به شهادت رسید، هنیأً له.1

 

1.ریاحین الشریعه، ج2،ص300، و معالی السبطین و کتب مقابل، و در سایه اولیاء خدا،ص348.





طبقه بندی: معجزه بین راه، امام حسین علیه السلام، وهب
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92 شهریور 28 توسط قاصد3

پاداش یاد امام حسین علیه السلام 

در حدیث آمده هر مومنی در وقت آب خوردن به یاد لب تشنه حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام باشد، چندین هزار حسنه از برای او می نویسند و چندین هزار سیئه (گناه) از دفتر اعمال او پاک می گردانند، در خبر است که در حضور یکی از ائمه طاهرین علیهم السلام سخن از فضائل و پاداش های بسیار عبادت در یکی از شب های مقدس و مبارک به میان آمد، شخصی در آنجا حضور داشت، آهی کشید و گفت: وا غفلتاه، آن شب گذشت و من غافل بودم و عبادتدر آن شب را فراموش کرده بودم و تأسف شدیدی می خورد؟

امام علیه السلام به او فرمود: پاداش تو از همه کسانی که در آن شب به عبادت مشغول بودند، بیشتر است، زیرا دیدم آب نوشیدی و سپس بیاد لب تشنه امام حسین علیه السلامافتادی و گفتی: سلام بر حسینو لعنت بر قاتلان و ظالمان او و از بنی امیه تبرّی و دوری نمودی.1

 

1.حدیقة الشیعه، ص508. در سایه اولیاء خدا،ص348





طبقه بندی: پاداش یاد امام حسین علیه السلام
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92 شهریور 28 توسط قاصد3

دیر راهب

شبی کنار دیر راهبی در حلب، اسرا را منزل دادند و سر مقدس امام حسین علیه السلام را در صندوقی گذاشتند و موافق روایت قطب راوندی آن سر را بر نیزه کرده بودند و مأمورین اطراف آن سر مقدّس حراست می کردند.

پاسی از شب را به نوشیدن شراب مشغول گشتند و شادی کردند، سپس سفرة طعامی پهن کردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر راهب بیرون شد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار دیر با خون نوشت:

        اَتَرجُو امةً قتلت حسیناً       شفاعة جَدّهِ یوم الحساب

یعنی: آیا امتی که حسین را کشتند، شفاعت جد او را در روز قیامت امید دارند؟

آن جماعت سخت ترسیدند و بعضی برخاستند که آن دست و قلم را بگیرند ولی ناپدید شد، و چون باز آمدند و بکار خود مشغول شدند دیگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این بیت شعر نوشت:

       فَلا وَالله لَیس لَهُم شَفیعٌ      وَهُم یَومَ القیمة فی العَذاب

یعنی: به خدا قسم که قاتلان حسین علیه السلامرا شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه ایشان در قیامت در عذاب باشند. باز خواستند که آن دست را بگیرند هم چنان ناپدید شد، چون باز به کار خود مشغول شدند دیگر باره آن دست بیرون شد و این بیت شعر نوشت:

        وَقَد قَتَلواالحُسین بِحکمِ جَودٍ    وَ خالَفَ حُکمَ الکِتاب

یعنی: چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را شفاعت کند و حال آنکه فرزند عزیز او حسین را به حکم جور و ظلم شهید کردند، و حکم ایشان با حکم کتاب (قرآن) خداوند متعال مخالفت کرد. آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهّر آن شب ناگوار شد و با تمام ترس وبیم خوابیدند، نیم شب راهب را بانگی به گوش رسید چون توجّه نمود شنید همه ذکر تسبیح و تقدیس الهی می گویند، خدایا اینان چه کسانی هستند که در این دل شب مشغول ذکر و تسبیح هستند، برخاست و سر از دریچه دیر بیرون کرد دید از صندوقی که در کنار دیوار دیر نهاده اند نوری عظیم به جانب آسمان ساطع می شود و آز آسمان فرشتگان فوجی از پس فوج فرود آمدند و همگی گفتند:

         السلام علیک یابن رسول الله

         السلام علیک یا ابا عبدالله صلوات الله و سلامه علیک.

راهب از مشاهده این احوال تعجب نمود و جزعی شدید و فزعی هولناک او را فرا گرفت، به همین منوال بود تا تاریکی شب برطرف شد و سفیده صبح دمید، پس از صومعه بیرون شد و به میان لشگر آمد و بپرسید که بزرگ لشگر کیست؟

گفتند خولی اصبحی است.به نزد خولی(له) آمد و پرسید که در این صندوق چیست؟ گفت سر بریده مرد خارجی است که در عراق قیام کرد و عبیدالله بن زیاد او را به قتل رسانید.

گفت: نامش چیست؟ گفت: حسین بن علی بن ابیطالب، گفت: نام مادرش کیست؟ گفتند: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم.

راهب گفت: هلاکت باد شما بر آنچه کردید، همانا احبار وعلمای ما راست گفتند: که به ما خبر دادند هر وقت این مرد (حسین بن علی ) کشته شود آسمان خون خواهد بارید و این نیست جز در قتل پیامبر و یا وصی پیامبر، اکنون از شما خواهش می کنم که ساعتی این سر را به من بدهید آنگاه رد کنم.

گفت: ما این سر را بیرون نمی آوریم مگر در نزد یزید(لع) تا از او اجازه بگیریم، راهب گفت: جایز? تو چیست؟

گفت: کیسه ای که در آن ده هزار درهم می باشد.

گفت: این مبلغ را من به شما می دهم اگر این سر مقدس را یک ساعت تحویل دهید.

خولی گفت: پول را حاضر کن، راهب رفت و برگشت و همیانی آورد که در او ده هزار درهم بود، پس خولی آن مبلغ را گرفت و شمرد و در دو همیان قرار داد و سر هر دو را مهر کرد و به خزانه دار خود سپرد و آن سر مطهّر را تا یک ساعت به راهب تحویل داد، راهب سر مبارک را گرفت و داخل صومعه خویش شد سر را روی سنگی1 گذاشت و مشغول گریه و ناله شد و با آن سر منوّر چنین گفت: یا ابا عبدالله، به خدا قسم که بر من گران است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم، یا ابا عبدالله، اگر جدّت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات کردی شهادت بده که من کلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم، پس گفت:

     اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و أشهد اَنّ محمداً رسول الله     

     و اشهد ان علیّاً ولیّ الله.

پس راهب سر مقدّس را نزد مأمورین آورد و به آنان تسلیم نمود، و بعد از این واقعه از صومعه بیرون شد و در کوهستان می زیست و به زهد و عبادت و مناجات روزگار گذرانید تا از دنیا رفت.

لشگریان کوچ کردند و اسرا را با خود به سوی شام بردند و نزدیکی دمشق که رسیدند از ترس آنکه مبادا یزید آن پولها را از ایشان بگیرد جمع شدند تا آن مبلغ را پخش کنند، خولی گفت: آن دو همیان را بیاورید، چون درِ همیان را باز کرد آن پولها را سفال دید که بر یک جانب هر یک نوشته شده بود:

            لا تحسبن الله غافلاً عمّا یَعمَلُ الظّالِمُون.

و بر جانب دیگر نوشته بود:

            و سیعلم الذین ظلموا ایّ مُنقَلَبٍ ینقلبون.

خولی گفت: این راز را پوشیده دارید و خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، خسر الدنیا و الآخره

یعنی زیانکار دنیا و آخرت شدم و گفت آن سفال ها را در نهر بَرَدی که نهری بود در دمشق ریختند.

 

 

1.این سنگ الآن در مسجد جامع حلب نزدیک مشهدالسقط(قبر محسن فرزند امام حسین ع) موجود است و در ضریحی نگهداری می شود و در سال 1370 شمسی از شیعیان هند و پاکستان در کنار این سنگ حاضر شدند و مشغول عزاداری و سینه زنی بودند که مشاهده شد قطرات خون از سنگ می آید با شنیدن این خبر عازم حلب شدم و خون خشکی روی سنگ مشاهده نمودم- لعنة الله علی القوم الظالمین.(مولف)

2. منتهی الآمال، ج1، ص422- این موضوع را اکثر مقاتل با مختصر تغییر در عبادت نقل نموده اند.در سایه اولیاء خدا، ص347

 





طبقه بندی: دیر راهب سر مقدس امام حسین ع
نوشته شده در تاریخ جمعه 92 شهریور 22 توسط قاصد3

قضای حاجت مومن و راهنمایی او

مردی از مسلمانان مدینه به شخصی مقروض شد و نتوانست قرض خود را ادا کند،از طرفی طلبکار اصرار داشت که او قرضش را بپردازد.

آن مرد برای چاره جویی به حضور امام حسین علیه السلام آمد، هنوز سخنی نگفته بود، حضرت دریافت او برای حاجتی آمده است (جهت حفظ آبروی او) حضرت فرمود: آبروی خود را از سئوال رویاروی نگهدار، نیاز خود را در نامه ای بنویس، که به خواست خدا آنچه تو را شاد کند به تو خواهم داد.

مرد نیازمند در نامه ای نوشت: ای ابا عبدالله! فلانی پانصد دینار از من طلب داردو اصرار دارد که طلبش را بگیرد، لطفاً با او صحبت کن که تا وقتی که پول را آماده کنم، به من مهلت دهد.

امام حسین علیه السلام پس از خواندن نامه او، به منزل خود رفت و کیسه ای محتوی هزار دینار آورد و به او داد و فرمود:

با پانصد دیناراین پول، بدهکاری خود را بپردار، و با پانصد دینار دیگر، به زندگی خود سر و سامان بده، و جز در نزد سه نفر به هیچ کس حاجت خود را مگو:

1-دین دار، که دین نگهبان او است.

2- جوانمرد که به خاطر جوانمردی حیا می کند.

3- صاحب اصالت خانوادگی، که می داند تو به خاطر نیازت، دوست نداری آبروی خود را از دست بدهی، او شخصیّت تو را حفظ می کند و حاجتت را روا می سازد.1

 

1.تحف العقول،ص251. در سایه اولیاء خدا،ص344.





طبقه بندی: قضای حاجت مومن و راهنمایی او
نوشته شده در تاریخ جمعه 92 شهریور 8 توسط قاصد3

امام حسین علیه السلام و جوانی که عاق والدین بود

روزی اصحاب کساء (یعنی حضرت رسول و حضرت زهرا و امیرالمومنین و حسنین علیهم السلام) به قبرستان بقیع آمدند، دیدند، مرده ای به عذاب مبتلا گشته، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آن مرده را آواز داد و فرمود:

                   یا عبدالله قُم باذن الله فی الفور.

از معجزه حضرت قبر شکافته شد و جوانی با روی سیاه و حال تباه و با غُل و زنجیر با حالتی که شرح نتوان داد بیرون آمد.

حضرت فرمود: وای بر تو در دنیا چه کرده ای؟

عرض کرد: یا رسول الله مادرم ناراضی است.

فرمود: به مادرت چه کردی؟ عرض کرد: روزی داخل خانه شدم همسرم از مادرم شکایت کرد، من غضبناک شدم، مادرم در سر تنور بود و نان می پخت، او را گرفتم و به داخل آتش افکندم، همسایه ها آمدند مادرم را از تنور بیرون آوردند ولکن یک دست و پستان او سوخت، دیدم پستان سوخته خود را به روی دست گرفته، سر به آسمان بلند کرد و گفت: الهی تو انتقام مرا از این پسر بگیر، عمر من به حدی کوتاه شد که سه روز بعد از نفرین مادرم از دنیا رفتم و در قبر این عذاب را به من می کنند، از شما می خواهم درباره من دعا کنید.

حضرت فرمود: مادر این جوان را حاضر کنید، بدون رضایت مادر دعا مستجاب نمی شود، صحابه مادر آن جوان را حاضر کردند.

پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از تقصیر پسرت گذشت کن در عذاب است.

عرض کرد: نمی گذرم.

پس هر چه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن علیهم السلام شفاعت کردند، قبول نکرد، تا آن که نوبت به امام حسین علیه السلام رسید.

چون حضرت فرمود: ای زن! شفاعت جد و پدر مرا در حق پسرت قبول نکردی شفاعت مرا قبول کن.

پیرزن نگاهی به آسمان کرده و برگشت با هر دو دست دامن حضرت امام حسین علیه السلام را گرفت: عرض کرد: گذشت کردم.

رسول خدا ص فرمود: ای زن جای تعجب است! شفاعت ما را قبول نکردی، ولی شفاعت پسرم حسین را قبول کردی.

آن زن عرض کرد، خواستم قبول نکنم، دیدم درهای آسمان باز شده است، ملائکه در دست حربه های آتشین گرفته می گویند: شفاعت حسین را قبول کن والّا با حربه های آتشین تو را می زنیم، من قبول کردم.1

 

1.تحفة الواعظین، ج1،ص131، نقل از تفسیر منهج الصادقین. در سایه اولیاء خدا،ص342





طبقه بندی: امام حسین علیه السلام و جوانی که عاق والدین بود
نوشته شده در تاریخ جمعه 92 شهریور 8 توسط قاصد3

احترام فوق العاده

امام حسن علیه السلام فوق العاده به برادرش امام حسین علیه السلام احترام می کرد و نحوی رفتار می نمود که گویی سنّ امام حسین علیه السلام بیشتر از امام حسن علیه السلام است.

ابن عباس می گوید: راز این موضوع را از امام حسن علیه السلام پرسیدم، در پاسخ به من فرمود: من هیبت حسین را مانند هیبت پدرم (امیرالمومنین علیه السلام) می دانم.

ابن عباس افزود: امام حسن علیه السلام در مجلس ما با ما به طور عادی و معمولی می نشست، ولی هر وقت امام حسین علیه السلام وارد می شد، خود را جمع می کرد و محترمانه می نشست.

 آری، امام حسین علیه السلام از همان آغاز یک فرد استثنایی و یک شخصیت فوق العاده یی بود که عظمت و هیبت و بزرگی در چهره ی او فریاد می زد. 1

 

1.سفینة البحار، ج1، ص258. در سایه اولیاء خدا،ص341.





طبقه بندی: احترام فوق العاده
نوشته شده در تاریخ جمعه 92 شهریور 1 توسط قاصد3

گره گشایی امام حسین علیه السلام 

صفوان بن مهران می گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: دو مرد، یک زن و یک نوزاد نزاعی داشتند و هر کدم از آنان ادعا می کرد زن و بچه مال اوست.

امام حسین علیه السلام از کنار آنها عبور می کرد متوجّه آنان گردید و فرمود: چرا با هم نزاع می کنید؟ خدمت حضرت آمدند.

مرد اول گفت: زن مال من است.

مرد دوم گفت: این فرزند مال من است.

امام حسین علیه السلام به مرد اول فرمود: بنشین، او نشست.

امام رو به زن کرد و فرمود: راست بگو قبل از این که آبرویت ریخته شود و حقیقت را خدا آشکار نماید.

زن گفت: این مردی که نشسته همسر من است و فرزند مال اوست اما این مرد ایستاده را نمی شناسم.

امام حسین علیه السلام به بچه شیرخواره رو کرد و فرمود:

          یا غلام ما تقول هذه؟ انطق باذن الله تعالی، فقال له: ما أنا لهذا و لا لهذا و

          ما أبی إلّا راعی لآل فلان، فأمر علیه السلام برجمها.

ای کودک این زن چه می گوید؟ به اذن خدا سخن بگو و خود را معرفی کن.

طفل شیرخوار با زبان گویا گفت: پدر من، نه این مرد است و نه آن مرد، بلکه پدر من چوپان گوسفندان طایفه و عشیره فلان می باشد.

به این ترتیب روشن شد که آن دو مرد هر دو دروغگو و باین وسیله هر سه مفتضح و رسوا شدند.

سپس امام حسین علیه السلام امر فرمود: آن زن را سنگسار نمایند.

امام صادق علیه السلام فرمود: بعد از این واقعه دیگر کسی نشنید که آن کودک سخنی بگوید.1

 

1.بحارالانوار، ج44، ص184. در سایه اولیاء خدا،ص341.





طبقه بندی: گره گشایی امام حسین علیه السلام
نوشته شده در تاریخ جمعه 92 شهریور 1 توسط قاصد3

ارزش معلّم

مردی بنام عبدالرحمن در مدینه مکتب داشت.

او معلم کودکان و نوجوانان بود یکی از فرزندان امام حسین علیهم السلام به نام جعفر به مکتب او می رفت.

روزی آموزگار سوره الحمد را به او آموخت، وقتی که به منزل برگشت، سوره الحمد را برای پدر قرائت کرد.

امام حسین علیهم السلام معلم را خواستند و او را به خاطر این آموزش، هزار دینار و هزار دست لباس به او هدیه کردند و سپس، حشی فاه دُرّاً، به وقت رفتن امام حسین علیهم السلام، دهان معلم را پُر از جواهرات کرد.

شخصی از امام پرسید: آیا آن همه پاداش به معلم رواست؟

حضرت فرمود:

    و انّی تساوی عطیتی هذه بتعلیمه ولدی الحمدلله رب العالمین.

آنچه که به او دادم چگونه برابری می کند و معادل با ارزش آن چه که این معلم به فرزندم این جمله را آموخت: « الحمد لله رب العالمین ». 1

 

1.تفسیر برهان، ج1،ص43. در سایه اولیاء خدا،ص340 





طبقه بندی: ارزش معلّم
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 مرداد 30 توسط قاصد3

رحمت خدا و اشک بر حضرت حسین علیه السلام 

امام صادق علیهم السلام به مسمّع کردین فرمود: ای مسمّع تو از عراق هستی، آیا به زیارت قبر حسین می روی؟

عرض کرد: نه، چون من مردی مشهور از اهل بصره هستم و در نزد ما کسانی هستند که پیرو و هواداران خلیفه اند و دشمنان اعم از نواصب و غیر هم زیادند، و من اطمینان ندارم که آنها جریان را به خلیفه گزارش ندهند و شاید مورد اذیت و آزار او قرار بگیرم.

حضرت فرمود: آیا ظلم هایی که به جدم حسین علیهم السلام روا داشتند یا می کنی؟

عرض کرد: بلی، و گریه و بی تابی می کنم بطوری که خانواده ام به حال من اطلاع پیدا می کنند و موضوع را می فهمند و در آن حال منقلب می شوم از صرف غذا و اطعام خودداری می کنم.

حضرت صادق علیهم السلام فرمود: خدا تو را بواسطه آن اشک ها رحمت می کند، البته تو از گریه کنندگان بر ما هستی و از جمله کسانی می باشی که مسرور می باشند هنگامی که ما خوشحال و مسرور بوده باشیم و گریان و محزونند هنگامی که ما محزون باشیم و بدان که در هنگام مرگ پدارن من به بالین تو حاضر می شوند و برای تو بشارت ها دهند که دیده تو روشن شود و خوشحال شوی و درباره تو به ملک الموت سفارش کنند که از مادر، نسبت به فرزندش به تو مهربان تر باشد.1

 

1.بحارالانوار،ج44،ص289.در سایه اولیاء خدا،ص339.





طبقه بندی: رحمت خدا و اشک بر حضرت حسین علیه السلام
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 مرداد 30 توسط قاصد3

بهترین اعمال

امام حسین علیهم السلام فرمود: این فرمایش جدم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: بهترین اعمال بعد از هر نماز مسرور و خوشحال کردن مومن است مشروط بدون معصیت، و این قول نزد من به تجربه رسیده است.

سپس حضرت سیدالشهداء علیهم السلام فرمود: دیدم غلامی را با خوراک خود، سگی را شریک قرار داده، از غلام سوال کردم چرا چنین می کنی؟

گفت یابن رسول الله، دلم گرفت و مغموم هستم، دنبال عملی می گردم که بواسطه آن خوشحال و مسرور شوم و خیال کنم با مسرور کردن این حیوان غم و هَمّ از دلم زدوده شود چون که مولای من یهودی است مایلم از او جدا شوم.

امام حسین علیهم السلام پیش آن مرد یهودی آمد و دویست دینار که قیمت غلام بود با خود آورد و درخواست نمود که غلام را بفروشد.

آن مرد یهودی عرض کرد: غلام فدای قدم مبارک شما و این باغچه را نیز به او بخشیدم و دویست دینار را هم به شما تقدیم می کنم.

حضرت فرمود: من مال را به تو بخشیدم.

مرد یهودی گفت: پذیرفتم و آن را هم به غلام بخشیدم.

حضرت فرمود: من هم غلام از آزاد کردم و آن چه اموال نزد من هست همه را به او بخشیدم.

زن آن یهودی گفت: من هم اسلام اختیار کردم و مهریه خود را به شوهرم می بخشم.

مرد یهودی گفت: من نیز مسلمان می شوم و خانه خود را به زنم بخشیدم.1

 

1.دارالسلام،ج3،ص350. در سایه اولیاء خدا، ص338





طبقه بندی: بهترین اعمال
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 مرداد 30 توسط قاصد3

قالب وبلاگ